داستان کامل را بخوانید

وقتی به اینجا در هامبورگ رسیدیم، با وجود اینکه در امان بودیم، ترس همچنان باقی ماند. نفهمیدن زبان آلمانی و غریبه بودن من را بیش از پیش ترساند. فرزندم ترس مرا حس می‌کرد، خیلی گریه می‌کرد و گاهی مرا می‌زد. یک معلم گفت که من می‌توانم برای کمک به !HonigHelden بروم. همان موقع بود که با فرزندم به سراغ آنها رفتم.

در ابتدا، متوجه نشدم که آنها چه کار می‌کنند. اما آنها گفتند که می‌توانند به پسرم کمک کنند تا گریه و کتک زدن را متوقف کند. آنها توضیح دادند که او سعی می‌کند به خاطر من قوی باشد. که عمر احساس مسئولیت می‌کند و می‌خواهد از من محافظت کند. به همین دلیل است که او مضطرب است و خوب نمی‌خوابد. حالا این موضوع را درک می‌کنم. آنها به من نشان دادند که چگونه او را آرام کنم و این خوب است.

حالا می‌خواهم دوباره برای فرزندم قوی باشم. فرزند من باید اجازه داشته باشد که کودک باشد. ازطریق !HonigHelden من راه‌هایی برای کمک به خودم به‌عنوان یک مادر پیدا کردم و کشف کردم که گاهی اوقات می‌توانم ضعیف باشم تا دوباره برای فرزندم قوی باشم. و فرزندم آرام‌آرام دوباره متوجه می‌شود که من می‌توانم به خودم کمک کنم.

برای من خیلی سخت است که او را تنها بگذارم. من هنوز نگرانم که ممکن است اتفاقی برای او بیفتد. اما بعد به خودم می‌گویم که او در امان است. او باید اجازه داشته باشد با بچه‌های دیگر بازی کند و همه کارهایی را که بچه‌ها دوست دارند انجام دهد. جلسات منظم در !HonigHelden به من کمک می‌کند تا به فرزندم و همچنین به خودم اعتماد بیشتری داشته باشم.»